داستان علاالدین و غول چراغ یابو از این قرار است که در مرکز یکی از بلاد شمالی قرار بود معرکهای برای بهاری شدن حال و روز معشوقه ویس با کهنه کاران آن دیار رقم بخورد؛ معشوقهای که اهل دیار ویس نبود و راه نمیدانست، پالهنگ یابوی خود را دست به دست به یک سوارکار سر بازار مکاره رساند تا با کیدش ره صد ساله را یک شبه طی کند.
معشوقه ویس در گمان بود که پشتش قرص به یک یابو سوار با بنچاک فرمول یک است که در معبر مکارهها معرفی شده بود و از همین روی یابوسوار خویش را در آب نمک نگاه داشته تا اذن ورود به دیار ویس از سوی آجانها به وی داده شود.
آدینه روزی بود که گفتنش بیا و وقتی توشه سفر به دیار قربت میکرد، دستی در توشه پوستین خود کرد و دید قدری دَغَل، دانه مرغ و کلاه نمدی در توشه اوست که یابو سوار فرمول یکش سفارش وی را از آقا عظیم راسته کلاهفروشان محیا کرده بود.
به دیار ویس رسید و دید آنچه نباید میدید، بنچاک یابو سوار فرمول یکش در دیار ویس اعتبار نداشت و عمری را بیهوده هدر داد و هیچ نفهمید.
معشوقه ویس راه پس نداشت و چون از عظیم بازار مکارهها یابو سوار کرایه کرده بود، دیگر کسی اعتمادش نمیکرد و تنها مانده بود کمتر از ۲سی روز تا در معرکه خاطرخواهان ویس تعرفه شود ولی نه یابو داشت و نه یابو سوار در همین حین بود که ….
ادامه دارد….
پالهنگ: افسار
بنچاک: مدرک، گواهینامه
//